پارسي يار
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
شبکه اجتماعي پارسي زبانان [نسخه آزمايشي]
RSS
بي تو 2
بي تو 2
پيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيام‌هاي پارسي يار
بي تو 2
بي تو 2پيام هاي برگزيده مجله پارسي نامه اتاق پيشنهادات پارسي نامه همه‌ي پيام‌هاي پارسي يار
برگزيدگان مجله در فروردين 1404
1 - در انتظار آفتاب
سي رتبه برگزيده بر اساس تعداد کل پيام در مجله
1 - آواي روستا
2 - « لنگرودي »
3 - *ابرار*
4 - ذره بين زنده
5 - * گل نرگس *
6 - تبسم بهار ♥
7 - قافيه باران
8 - خادمة الشهدا
9 - علي در کلبه درويشي
10 - محمد_عابديني
11 - ياسيدالکريم
12 - هما بانو
12 - * کميل *
13 - .:راشد خدايي:.
14 - *بنت فاطمه*اظهر
15 - گلهو قطعه اي ازبهشت
16 - انديشه نگار
17 - *زهرا.م
18 - مجنون الحسين ع
19 - *ميثم*
20 - ||عليرضا خان||
21 - شبستان نور
22 - * هاتف *
23 - در انتظار آفتاب
24 - «امير معظم»
25 - *قاصدك*
26 - ♥ ح. بالايي
27 - ساعت يك و نيم
27 - محمد جواد س
28 - شهريار کوچه ها
28 - مهسا خانوم
29 - ميراب عطش
30 - قلمدون
30 - *سحربانو*
+
در خارج از خوابگاه " کوئين اليزابت " ملکه انگلستان, دستجات مردم زانو زده بودند و براي ملکه شان که اخرين لحظات زندگي خود را ميگذراند – دعا ميکردند . حاذق ترين پزشکان بر بالين ملکه انگلستان حاضر بودند,
ولي عفريت مرگ رفته رفته نزديکتر مي شد و هنگاميکه " کوئين اليزابت " مرگ را امري اجتناب ناپذير احساس کرد, در حاليکه مشت خود را با ناتواني تکان ميداد فرياد زد : همه ثروت و دارائي من در ازاي يک لحظه زمان ! - بي تو 2
زيبا بود - همسايه خورشيد
+
کنتس " روئن " که بسيار مبادي اداب بود و بخاطر سادگي و صميميت شهرت داشت, وقتي پايان زندگي اش فرا رسيد درون بستر دراز کشيده بود . خدمتکارش وارد اتاق شد و اطلاع داد که شخصي ميخواهد با کنتس ملاقات کند . اين بانوي محتضر, به خدمتکارش گفت که سخنان او را روي کاغذي بنويسد و بدست شخصي که براي ملاقات امده بود بدهد .
+
کاش مي دانستم بعد از مرگم اولين اشک از چشمان چه کسي جاري مي شود ، و آخرين سياه پوش که مرا فراموش مي سپارد چه کسي خواهد بود تا قبل از مرگم جانم را فدايش کنم.
+
توماس اديسون " مخترع نامدار جهان – هنگاميکه ديده از جهان بر گرفت, همه اعضاي خانواده خود را به حيرت فرو برد . اين مخترع بزرگ در بستر مرگ, در حاليکه به ارامي درد مي کشيد و همسرش دستان او را در ميان دستانش گرفته بود, حالتي داشت که انگار بخواب عميقي فرو رفته بود .
در اتاق سکوت سنگيني سايه انداخته بود و فقط صداي نفس هاي منقطع او بگوش ميرسيد . ناگهان اديسون درون بستر از جا برخاست و نشست و چند لحظه مستقيما به نقطه اي در برابرش خيره شد . سپس روبه همسرش کرد و گفت : تعجب ميکنم ! انجا خيلي قشنگ است! اين مخترع بزرگ پيرامون اين عبارت خود توضيحي نداد و هيچکس نتوانست منظور او را از اين سخن دريابد . ايا او لحظاتي پيش از مرگ, دنياي پس ازمرگ راديده بود . - بي تو 2
+
جيميز اسميتسون " بنيانگذار موسسه جهاني " اسميتسون " در واشنگتون از پاره اي جهات مرد عجيب و غريبي بود و تا واپسين لحظات عمرش, شوخ طبعي خاص خود را حفظ کرده بود . پزشکان نتوانسته بودند بيماري مرگبار او را تشخيص دهند . وقتي احساس کرد که پايان زندگيش فرارسيده است – به پزشکانش گفت : از شما ميخواهم که جسد مرا تشريح کنيد تا دريابيد چه مرگم بوده است . من بخاطره شما ميميرم تا بتوانيد علت را کشف کنيد.
+
حتما شما عزيزان داستان اخرين لحظات زندگي " ارشميدس " فيلسوف و رياضيدان بزرگ يونان را شنيده ايد, در حالي که تمام اهالي از شهر ميگريختند - او نشسته بود و مشغول حل کردن يک مسئله رياضي بود که دشمن بر او ظاهر شد و ارشميدس گفت : کنار برو تا گرمي افتاب بر من بتابد !!
1 نظر ديگر ...
چه بيكار......از رياضي متنفففففرم - ← اف1 ✿
هههههههههه... - بي تو 2
1 نظر ديگر ...
بچه درس خون بوده .ولي به نظر من ببخشيدا اما يكم كم داشته - بي تو 2
هههههههههههههههه - *زهرا بانو*
+
جان باريمور " هنر پيشه امريکائي نيز يکي از چهره هاي معروفي بود که تا اخرين لحظه زندگي خود شوخ طبيعي را حفظ کرد . او پيش از مرگ ساعتها در حال اغماء بسر ميبرد, ولي وقتي چشمان خود را باز کرد نيشخندي زد و به دوستان خود که با قيافه غمزده بالاي سر او ايستاده بودند- گفت : دوستان من ناراحت نباشيد . اميدوارم بزودي شما را در ان دنيا ملاقات کنم !
+
در انتهاي مسير منتظر نشسته است ...
بهتر است مثل کودکي هايمان همچنان دوست داشتني و پاک باقي بمانيم ...
+
شيطان نه تنها کمر به نابودي زندگي آن دنيايمان بسته است
بلکه چشم ديدن زندگي راحتمان در اين دنيا را هم ندارد
گويا وقتي راحت مينشيند که بميريم و روي کفنمان با انگشتانش بنويسد : خسر الدنيا و الآخره !
+
زنده را تا زنده است بايد به فريادش رسيد
ورنه بر سنگ مزارش آب پاشيدن چه سود ؟
زنده را تا زنده است قدرش بدان
ورنه بر روي مزارش کوزه گل چيدن چه سود ؟
چ سود...... - *زهرا.م
+
تقدير من اين است که با درد بسازم / از اين دل نامرد دلي مرد بسازم / انگار قرار است که من داغ دلم را / با گريه ي چشمان خودم سرد بسازم .
+
ما لحظه ها را براي بدست آوردن خوشبختي مي گذرانيم غافل از آنکه خوشبختي در آن لحظه هاي بود که ما گذرانديم.
▌► | ► | ◄